دومین سونوگرافی عشق مامان بابا 8 شهریور 91
مامانم دیشب حالم خیلی بد بود سرما خوردم شدید درد زیادی داشتم و من و بابا خیلی ترسیدیم با استرس ساعت ٣ صبح رفتیم بیمارستان اونا هم واسم سونو اورژانسی تجویز کردن اما تا ٥ صبح دنباله سونوگرافی گشتیم و پیدا نکردیم خیلی استرس داشتم اینقدر نذر و نیاز کردم اومدیم خونه خوابیدیم صبح که بیدار شدم حالم بدتر از شب قبل بود با خاله محبوبه و بابا رفتیم سونوگرافی بعد از این همه نگرانی وقتی دیدم چطور داری دست وپا میزنی خیلی خوشحال شدم بعدش صدای قلبت خوشحالیمو دو برابر کرد مامانم دکتر وقتی دست و پا زدنتو دید خیلی خندید تا دستگاه میزاشت رو شکمم دست و پا میزدی الهی قربونه اون دست و پای کوچیکت برم خاله محبوبه خیلی دوست داشت ببینت و صدای قلبتو بشنوه اما دکتر همراه نپذیرفت بعد من با دکتر صحبت کردم گفت خواهرش بیاد تو خاله محبوبه صدای قلبتو که شنید انگار دنیا رو داده بودن بهش کلی ذوق کرد خاله وقتی دیدت اینقدر محوت شد که دیگه نفهمید وایساده جلوی مانیتور نمیزاره من ببینم هههههه منم پریدم بیرون واسه بابا تعریف کردم اونم کلی ذوق کرد عزیزم خیلی دوستت داریم منتظریم بیای تو بغلمون بووووووووووووووووووووووس