عشق مامان و بابا

غیبت طولانی مدت مامان و آپدیت جدید کلی خاطره

مامانی این عکس تولد سه سالگیت هست هر وقت وقت شد تولد 2 و 1 سالگیت هم میزارم مامان خیلی سرگرم تو شده واسه همین وقت برای آپدیت کردن وبلاگت ندارما خیلی دوست دارم حداقل ماهی یک بار بیام واست بنویسم از شیطنت هات از حرف زدن شیرینت اول شیطونی میکنی بعد میگی مامانی بابایی دوستتون دارم ما هم خیلی دوستت داریم خونه رو خیلی بهم میریزی کارتو خیلی تماشا میکنی و عاشق شخصیت های کارتونی میشی الان بیشترین وقتت صرف دیدن پوکویو میشه حتی دیالوگشونم حفظی در کل مامان بابا ازت راﺽی هستن و تو دید ما پسر با ادب و خوبی هستی البته همه میگن تو چشم همه مظلوم هستی  بزار یکم از تولد سه سالگیت بگم مامان جون و پدر جون واست یه دست لباس مک کویین گرفتن اخه تو عا...
2 شهريور 1395

شیطون مامانشه

سلام عسل مامان پسملیه مامان دیگه بزرگ شده و واسه خودش اقا شده البته خیلی شیطون که اجازه نمیده مامانش بیاد واسش مطلب بزاره تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد بهت بگم که رفتیم تهران عروسی دایی امیر خیلی خوش گذشت تو همش وسط میرقصیدی همه نگاعت میکردن بعد رفتیم مشهد و دوباره برگشتیم تهران مادر جون واست یه شلوار جینو ویه تیشرت خیلی خوشگل خرید دستش درد نکنه یک ماهه بعدم اومد پیش پسرم و واسش لباس زمستونه اورد مرسی مادر جون، خاله محبوبه کلی گریه کرد وقتی خواستیم از تهران بیایم اهواز خیلی ناراحت شد اخه تهران خیلی خوش گذشت خیلی خوب بود با خاله محبوبه اینقدر بیرون رفتیم یه شب رفتیم رستوران توی صندلی کودک بودی با پارسا خیلی خوش گذشت البته رستورانو بهم زدین پ...
12 آبان 1393

عزیز دردونه مامان خیلی دوستت دارم

سلام مامانی خوبی ؟ ببخشید اینقدر دیر اومدم واست پیام بنویسم و واست از خاطره های قشنگت بگم اما مطمین باش هر چی اتفاق افتاده تو این مدتو واست تعریف میکنم فکر کنم تا اونجا واست نوشتم که ما رفتیم تهران و برگشتیم وقتی اومدیم تو هنوز دندون در نیورده بودی یه یک ماهی گذشت تقریبا یازده ماهه بودی اره دقیقا 15 بهمن دندونت نمایان شد خیلی طول کشید اما من و بابا خیلی خوشحال شدیم ، بعد خاله محبوبه و پدر جون و مادر جون و دایی امیر و دایی امین و دایی نیما واسه عروسیه دایی محمد و زندایی محبوبه اومدن اهواز دو روز بیشتر نموندن اما خیلی خوش گذشت تو و پارسا مهرم کلی خوشحال بودین و بازی میکردین آش دندونیت هم مادر جون از رامهرمز درست کرد اورد عروسی خیلی خوش گذشت هر...
10 ارديبهشت 1393

مامان و بابا خیلی دوستت دارن پسملیه ما

پسر گلم با مامان اومدیم تهران پیش مادر جون و پدرجون وخاله محبوبه ، دو سه روز از اومدنمون نگذشته بود که دوباره تهوع و استفراغ های تو شروع شد همه خیلی ناراحت شدن کلی گشتم و به چند جا سر زدم تا یه دکتر فوق تخصص خوب پیدا کنم بالاخره دلمو زدم به دریا پیش یه دکتر خوب بردمت و خانم دکتر یه عالمه آزمایش واست نوشت خاله محبوبه و دایی اولی هم باهامون بودن ، کلی هم دارو وتست تجویز کرد فرداش با مادر جون و پدر جون رفتیم آزمایشگاه مرکز طبی خیلی شلوغ بود و معطل شدیم هر بچه ایی که گریه میکرد تو نگاش میکردیو بغض میکردی نوبت ما شد و تو موقع خونگیری خیلی گریه کردی مامان خیلی ناراحت شد بعد کیسه ادرار بهت وصل کردیم و اومدیم خونه ،  دو روز ...
28 دی 1392

دوردونه مامان

سلام پسر گلم دیروز وارد ده ماهگی شدی  مامان خیلی خوشحال شد چون این مدت خیلی سختی کشیدم ماه پیش مامان جون و پدر جون و دایی امین با خاله محبوبه و پارسا مهر اومدن پیشت خیلی خوش گذشت واست یه کادو خوشگل هم اوردن سویشرت شلوار که خیلی بهت میاد ، اما وقتی اینجا بودن تو چند بار بالا اوردی و همه نا احت شدیم خیلی غصه خوردم با دایی امیر با ماشین پدر جون رفتیم زندایی الهامو برسونیم تو هر چی تو معدت بود و یهو بالا اوردی خیلی ناراحت شدم چون تعطیلات بود نمیتونستم ببرمت دکتر ، وقتی تعطیلات تمام شد با پارسا مهرو خاله محبوبه رفتیم دکتر پارسا مهرم زیر گلوش سوخته بود دکتر گفت چون هوا نمیخوره اینطوریه ، دکتر واست آزمایش نوشت خیلی نگران شدم گفت ممکنه عفونت پن...
18 آذر 1392

گل پسر مامان

سلااام پسر گل مامان ، بازم مامان دیر اومد وبلاگتو آپ کنه از بس تو شیطون شدی قربون شیطنت هات بشه مامانت ، از کجا واست تعریف کنم مامانی وقتی میخواستیم بریم واکسن بزنیم تو مریض شدی و تب کردی و دکتر اجازه نداد بریم واکسن بزنیم و خیلی بیحال بودیم تو این بیحالیت گذاشتمت توی تخت و تو قل خوردی و افتادی چیزیت نشد اما نمیدونی مامان چقدر گریه کرد و جیغ کشید خیلی نگرانت بودم دکترم بردمت  اونم گفت خدا رو شکر چیزیت نشده انشالله همیشه خدا نگهدارت باشه،  خلاصه بعد از ده روز رفتیم واکسنتو زدیم با بابا یونس ، خیلی گریه کردی دکتر گفت چه پسره سوسولی منم بغلت کردم و اومدیم خونه و خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی و بعد از چند روز رفتیم پیش خاله محبوبه و پا...
2 آبان 1392

پسملیه مامان و بابا

سلام مامانی بازم دیر اومدم وبلاگتو آپ کنم ازبس پسرم شیطون شده و مامانش نمیتونه پنج دقیقه تنهاش بزاره اینقدر ملوس و خوردنی شدی که مامان دست از همه کاراش کشیده و فقط با تو بازی میکنه همش داری جیغ میزنی و صداهای عجیب و غریب از خودت در میاری مخصوصا موقع خوابیدن و شیر خوردن . عاشق تبلیغات تلویزیون هستی و اگه خواب باشی با صداش بیدار میشی، تو این مدت خاله محبوبه و پارسا مهر اومدن پیشمون و خیلی به همه مون خوش گذشت بعدش مامان جون و پدر جون با دایی نیما دایی امین اومدن خیلی روزای خوبی بود همشون به سختی ازت جدا شدن همه خیلی دوستت دارن ، عزیزم امشب 6 ماهه شدی و باید واکسنتو فردا بزنی منم خیلی نگران و ناراحتم آخه دفعه قبل اذیت شدی از الان بغض توی گلومه، ...
15 شهريور 1392

پسر مامان 4 ماهه شدی

پسرم مامان خیلی دوستت داره ولی دیر به دیر میامو وبلاگتو بروز میکنم سرم شلوغه و گرنه تو زندگیه مامانی چند روز پیش یعنی 15 تیر رفتیم واکسنتو زدیم و کم مونده بود مامان گریه کنه اخه تو از ته دلت یهو زدی زیر گریه بعد که اومدیم خونه با اینکه دارو خورده بودی تب کردی و منم خیلی نگرانت بودم تا دو هفته بیحال بودی و شیر نمیخوردی و خوابت بهم خورده بود یهو جیغ میزدی و گریه میکردی اما خدا رو شکر چند روزه خوب شدی ، لثه هات خیلی اذیتت میکنن همش آب دهنت میریزه و من کلی ذوق میکنم عاشق اون خندهاتم که آب دهنتم آویزون میشه ، مامانی خیلی تغییر. کردی هر روز یه چیز جدید از خودت به مامان نشون میدیو منو خوشحال میکنی هر روز یه صدای تازه از دهنت در میاد. پسرم تازگیا تو...
2 مرداد 1392